تاریخ : بیست و هشتم 11 1392
نظر

شعر قادر طراوت پور
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم
راهیِ بیتالکرمِ قم شدم

رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر
رد شدم از تشنگیِ گرمسیر

کیست که اینگونه جلا میدهد
بوی غریبیِ رضا میدهد

پارهای از بارگهِ شاه طوس!
فاطمه ای خواهر «شمسالشّموس»!

عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!

از سفر سختِ کویر آمدم
شاعر و رنجور و فقیر آمدم

اذنِ زیارت بده بانو! به من
رو به تو کردم، بنما رو به من

اذنِ نمازم بده، بانویِ آب!
روضهی معصومیت آفتاب!

«شیعه» به نام تو مباهات کرد
«نور» در این خانه مناجات کرد

بس که در این خانه خدا منجلی است
هر کسی آمد به لبش «یا علی» است

بُقعهای از کوی بنیهاشم است
مدرسهی عالمه و عالِم است

دل تپش از بزم محبت گرفت
در ملکوتش سرِ خلوت گرفت

لحظهای آرام به کنجی نشست
حضرت معصومه! دل من شکست

اشک! خدا را، تو به من بد نکن
حضرت معصومه! مرا رد نکن

اشک! به راهِ سخنم سد شدی
خوب من این باره چرا بد شدی؟

اشک! خدا را، تو بگو: این منم
شمع همین خانهام و روشنم

من نگرانم که مرا رد کنند
خواستنیهام به من بد کنند

عمّهی مظلومهی صاحب زمان!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!

نام تو یادآور زینب شده
موجبِ آوارگیِ شب شده

همسخنِ خلوتِ تنهای من!
دخترِ خورشید و مسیحای من!

مریم قدّیسهیِِ آلِ علی!
سیّدهیِ نسلِ زلالِ علی!

کوثری از سلسلهی حیدری
پارهای از عصمتِ پیغمبری

شیفتگانت به طواف آمدند
در «حرم ستر عفاف» آمدند

جرعهای از آب حیاتم بده
حضرت معصومه نجاتم بده

با دل آغشته به داغ آمدم
از طرف شاه چراغ آمدم


شعر غلام رضا سازگار درباره حضرت معصومه س

ای کوثرِ کوثر رسول‌الله
 زهرای مکررِ رسول‌الله

هم سوره نور موسی جعفر
 هم پاره پیکر رسول‌الله

معصومه خانواده عصمت
 صدیقه دیگر رسول‌الله

جایی که تو در حضور بابایی
 زهراست به محضر رسول‌الله

سرچشمه گرفته روح پاک تو
 از روح مطهر رسول‌الله

تو بعـد ائمـه یـک امـام استی
 شایسته این چنین مقام استی


 ای روح و روان عترت و قرآن
 در جسم تو جان عترت و قرآن

چون آینه پیش دیده‌ات پیدا
 اسرار نهان عترت و قرآن

از یمن تو ای کریمه عترت
 قم گشته جهان عترت و قرآن

روی تو چراغ مکتب عصمت
 نطق تو زبان عترت و قرآن

برخیز و بخوان خطابه چون مادر
 ای روح بیان عترت و قرآن

قرآن به جلالت تو می‌نازد
 عترت به اصالت تو می‌نازد

 تو وارث معجز امامانی
 تو دختر عترتی و قرآنی

تو شوی نکرده مادرِ هستی
 تو در تن خود روان ایمانی

محبوبه چارده ولی‌الله
 معصومه به کنیه و به عنوانی

تو فاطمه‌ای و فاطمی عصمت
 تو عالمه علوم ماکانی

تو حجب و حیا و زهد و عصمت را
 در مکتب اهل‌بیت، میزانی

زهد و شرف ائمه را داری
 ظرفیت صبر عمه را داری


 ای سوره نور موسی جعفر
 ممدوحه هل‌اتی پس از مادر

مهر تو مدال سینه مریم
 کوی تو بهشت ساره و هاجر

قم از قدمت مدینةالزهرا
 قبر تو مزار دخت پیغمبر

معصومه‌ای و به چارده معصوم
 همه عمه و خواهری و هم دختر

هم می‌بالد جواد از این عمه
 هم می‌نازد رضا به این خواهر

بر جان تو دختر کلام‌الله
 از زینب و فاطمه سلام‌الله


 تو حق حیات بر امم داری
 یک فردی و یک جهان کرم داری

شد گرچه به قم نزول اجلالت
 در چشم جهانیان قدم داری

هم در عربی کریمه عترت
 هم سایه به کشور عجم داری

هم در حرم ائمه مدفونی
 هم دردل اهل قم حرم داری

ما ذره و تو هزارها خورشید
 ما قطره و تو هزار یم داری

در شهر ائمه تا درخشیدی
قم را شرف مدینه بخشیدی


ممدوحه ذات کبریایی تو
 معصومه و عصمت خدایی تو

الحق که میان آن همه خواهر
 آیینه حضرت رضایی تو

با آنکه به شهر قم مکان داری
 در ملک وجود، رهنمایی تو

مانند دوازده امام ما
 از کار همه گره‌گشایی تو

بالله قسم ای کریمه عترت
 برتر ز ثنا و مدح مایی تو

«میثم» به ثنات اگر گهر بارد
 دریـای کــرامت تــو را دارد


شعر علی اکبر لطیفیان درباره حضرت معصومه

حرم امن تو کافی است هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را

دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را

مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است
خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را

گندم ری به تنور کرمت پخته شود
از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را

هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است
از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را

به درخانه ی تو بسته و وابسته شدیم
چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را

گر قرار است جبینش به قدومت نرسد
کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را

در محلّه خبر لطف تو   بهتر پیچید
پخش کردند اگر قصه مهمان شده را

شدنی نیست کرم داشته باشی ، امّا
دستگیری نکنی دست به دامان شده را

پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت
تا ببندند به آن زلف پریشان شده را

ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم
گذری نیست به معراج ِ تو حیران شده را

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو
تا قم آورد دل شاه خراسان شده را


شعر یوسف رحیمی برای حضرت معصومه

هر فاطمه ای که هست سهمش آه است

با ناله و اشک و بی کسی همراه است

یک سرّ غریبانه کوثر این است:

که عمر گل محمدی کوتاه است


شعر جواد محدثی

شهرها انگشترند و «قم» ، نگین

قم، هماره حجّت روى زمین 

تربت قم، قبله عشق و وفاست

شهر علم وشهر ایمان و صفاست 

مرقد معصومه «ع» چشم شهر ما

مهر او جانهاى ما را کهربا 

دخترى از اهل بیت آفتاب

وارث درّ حیا، گنج حجاب 

در حریمش مرغ دل پر مى زند

هر گرفتار آمده، در مى زند 

هر دلى اینجاست مجذوب حرم

جان، اسیر رشته جود وکرم 

این حرم باشد ملائک را مطاف

زائران را ارمغان، عشق و عفاف 

دیده پاکان به قبرش دوخته

عصمت و پاکى از آن آموخته 

حوزه قم هاله اى بر گِرد آن

فقه و احکام خدا را مرزبان 

قم همیشه رفته راه مستقیم

بوده در مهد هدایتها مقیم 

شهر خون، شهر شرف، شهر جهاد

شهر فقه و حوزه، علم و اجتهاد 

هرکجا را هر چه سیرت داده اند

اهل قم را هم بصیرت داده اند 

نقطه قاف قیامند اهل قم

برق تیغ بى نیامند اهل قم 

اهل قم ز اوّل ولایت داشتند

در دل و در دیده آیت داشتند 

اهل قم از یاوران «قائم» اند

درقیام و پیشتازى دائمند 

دختر موسى بن جعفر «ع» را درود

کز عنایاتش تراوید این سرود


شعر طرب اصطهباناتی

منت ز بخت دارم و نصرت ز کردگار

کافکند در دیار قمم روزگار، بار

خوش بار یافتم به حریمى که جبرئیل

بى‏اذن خادمان به حریمش نجسته بار

این بارگاه بضعه باب الحوائج است

کز وى رواست، حاجت مخلوق روزگار

این پیشگاه فاطمه بنت موسى است

کز بعد فاطمه به زنان دارد افتخار

خارى اگر خلد به کف پاى زائرش گیرد

ملک، به سوزن مژگان، ز پاش خار

دختر بدین جلال، نپرورده مام دهر

دختر بدین مقام، نیاورده روزگار

چشم فلک ندیده و نشنیده گوش دهر

دختر بدین جلالت و بانو بدین وقار

اى بانوى بلند مقام فلک جناب

اى  خانم  رفیع   مکان   بزرگوار

هم دختر امامى و هم خواهر امام

هم عمه امامى  و هم نور هشت و چار

تنها نه چشم من به در توست منتظر

چشم دو عالم است ‏بر این در، به انتظار

اى والى ولایت عصمت! به عصمتت

چشم  کرم   ز بنده این  آستان،  مدار

مسکین «طرب‏» ز درگه لطفت کجا رود؟

امیدوار  بر  توام،  امید   من    بر آ 


شعر مجید تال
هر کس به احترام مقام تو خم نشد

آقا نشد بزرگ نشد محترم نشد

دل خسته بود و راهی این آستانه شد

دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد

گفتند مرقدت حرم آل فا طمه ست

با این حساب هیچ کسی بی حرم نشد

این حاجت من است الهی قلم شود

دستم اگر برای تو بانو قلم نشد

باز این چه لطفی است که در حق ماشده

ما شاعرت شدیم ولی محتشم نشد

می خواستم برای تو بهتر از این غزل

من را ببخش آنچه که می خواستم نشد


شعر قاسم صرافان

«موسی» که دید حال و هوایت، دادت به دست‌های «رضا»یت
اشکی نشست گوشه‌ی چشمش، تا «فاطمه» زدند صدایت

از جنس آسمانی و نوری، از چشم باز پنجره دوری
بین برادران غیوری، خورشید هم ندیده ردایت

رنج سفر برای تو آسان، شب از قبیله‌ی تو هراسان
شد قبله‌ی دل تو خراسان، ای عطر دوست قبله نمایت!

من تشنه‌ای رسیده به دریا، با آرزوی دیدن «زهرا»
دربان! بگو ملیکه‌ی قم را: از راه آمده‌ست گدایت

کنج ضریح سر بگذارد، بال و پری اگر چه ندارد
دل را به دست تو بسپارد، تا پر دهی به سمت خدایت

لبخندِ شهر تو نمکین است، قم قلب مهربان زمین است
ما هر چه داشتیم همین است: جان‌های ما، «کریمه»! فدایت

ای دختر یگانه‌ی مادر! ای جویباری از دل کوثر!
مثل «علی» نیامده دیگر، کو همسری به شأن سرایت؟

می‌بارد از ضریح تو رحمت، از آسمان اسم تو عصمت،
از «اشفعی لنا»ی تو «جنت»، وا شد به‌ روی ما، به دعایت

این شاعرت دلش شده آهو، آهو اسیر شهر و هیاهو
اذن زیارتی بده بانو! این شعر را نخوانده برایت


سید حمید رضا برقعی

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی

تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی

هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا

بی اختیار سمت حرم میکشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو

احساس وصل میکند آدم کنار تو

حالی نگفتنی به دلم دست میدهد

در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

با زمزم نگاه دمادم هزار شمع

روشن کننند هاجر و مریم کنار تو

تا آسمان خویش مرا با خودت ببر

از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست

خونین تر است ماه محرم کنار تو

مادر کنار صحن شما تربیت شدیم

داریم افتخار که همشهری ات شدیم

ما با تو در پناه تو آرام می شویم

وقتی که با ملائکه همگام می شویم

بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات

مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات

زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست

تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست

باران میان مرمر آیینه دیدنیست

این صحنه در برابر ایینه دیدنیست

مرغ خیال سمت حریمت پریده است

یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است

خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم

جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح که همواره بی حد است

چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

من روی حرف های خود اصرار میکنم

در مثنوی و در غزل اقرار میکنم

ما در کنار دختر موسی نشسته ایم

عمریست محو او به تماشا نشسته ایم

اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست

ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم

قم سالهاست با نفسش زنده مانده است

باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم

بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا

ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم

مربع

از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان

از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان

من هم دلیل حسرت افلاک می شوم

روزی که زیر پای شما خاک می شوم...


شعر حبیب الله چاچیان{حسان}

به دیوار و در این بیت توحید

فروغ عترت و قرآن توان دید

بود این بارگاه خلد آذین

حریم دخت هفتم خسرو دین

مزار حضرت معصومه اینجاست

رضا را خواهر مظلومه اینجاست

چو اینجا شد چراغ عشق روشن

به دلها این حرم شد پرتو افکن

بُوَد این درگه از ابواب رحمت

در باغى است از باغ جنّت

که اشک عاشقان شد جویبارش

نمى گردد خزان هرگز بهارش

تو اى زائر به تعظیم شعائر

ببوس این درگه پر نور وطاهر

بیا اینجا به اشک خود وضو کن

بیا جان خود اینجا شست و شو کن

بپا خیز و بخوان اذن دُخولش

اجازت از خداگیر ورسولش

به اذن حیدر و زهراى اطهر

به اذن یازده معصوم دیگر

قدم چون مى نهى داخل از این در

بگو بسم اللّه و اللّه اکبر

زند چون حلقه براین درگدائى

به گوش جان او آید ندائى

که: اى سائل! دعایت مستجاب است

محبّ آل عصمت، کامیاب است

بخواه از رحمت حق هر چه خواهى

که بى حدّ است الطاف الهى

«حسانا»، قم که دارُالمؤمنین است

در ِباغ بهشت اندر زمین است


موضوعات مرتبط:
الصلوه معراج المؤمن
X