وقتی قلب هایمان کوچک تر از غصه هایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند
وقتی احساس میکنیم
بدبختی ها بیشتر از سهم مان است
و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ ...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم
آن وقت است که تو را آه میکشیم
تو را گریه میکنیم
و تو را نفس میکشیم ...
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشک هایمان را پاک میکنی
و یکی یکی غصه ها را از دلمان برمیداری
گره تک تک بغض هایمان را باز میکنی
و دل شکسته مان را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی ...
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهیها سفید سفید ...
خداوندا !
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم ...