ابوذر میگوید که روزی از روزها با رسول خدا (ص) در مسجد نماز میخواندم، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد، ولی کسی چیزی به او نداد، او دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم، ولی کسی جواب مساعد به من نداد.» در همین حال علی (ع) که در حال رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد؛ سائل نزدیک آمد و انگشتری را از دست آن حضرت بیرون آورد. پیامبر (ص) که در حال نماز این جریان را مشاهد کرد، هنگامی که از نماز فارغ شد، سر به سوی آسمان بلند کرد و چنین گفت: خداوندا! برادرم موسی از تو تقاضا کرد روح او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبان او بگشایی تا مردم گفتارش را درک کنند و نیز خواست تا هارون را که برادرش بود و زیر و یاورش قرار دهی و به وسیلة او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی. « خداوندا! من «محمد»پیامبر و برگزیدة توام ؛ سینة مرا گشاده کن تا به وسیلة او پشتم محکم گردد» ابوذر گفت: هنوز دعای پیامبر (ص) پایان نیافته بود که جبرئیل نازل شد و خطاب به پیامبر (ص) گفت: بخوان. پیامبر گفت: چه بخوانم گفت :بخوان «اِنَما وُلیّکُمْ الله وُ رُسولُهْ وُالذینُ آمُنوا الذین یْقیمونُ الصَّلاه وُ یْوتُون الزَکاهِ وُ هْمً راکِعْون». منبع: داستانهای تفسیر نمونه ، ص 326